-
هشتادُ نُ
1394/09/06 00:57
گاهی اوقات دلِ آدم دعوا می خواد. نه از اینا که داد و بیداد و فحش توش باشه. از اونا که بزنی و بخوری. از اونا که یه مشت بخوره تو صورتت گیج بشی. زانوهات شل بشه. یه سر تکون بدی یه مشت بزنی زیرِ چونه اش. گاهی اوقات می خوای رو صورتت گرم بودنِ خونت رو حس کنی. اون استرس رو می خوای. اون استرسی که مشت، نوبتِ خوردنته یا زدنت....
-
هشتادُ هَش
1394/09/03 19:23
یه مَردی که کت و شلوار تنش کرده نباید توی خیابون بدوعه*. حتی اگه ماشینشم دزیدن، نباید اینکار رو انجام بده، به نظرم کت فقط یه پوشش نیست، یه شخصیتِ. کسایی که کت می پوشن باید و باید به اون مرحله برسن که اینکار رو انجام بدن پس میشه نتیجه گرفت خیلی ها شبِ ازداوجشون بهترِ کُت نپوشن. کسی که کت و شلوار پوشیده باید همیشه دستِ...
-
هشتادُ هَف
1394/09/02 19:04
تو چیزی گفتی و شب جای من شد Ebi- Sedam Kardi Photographer: Toktam
-
هشتادُ شیش
1394/09/01 21:20
امشب فهمیدم چقدر پشتم خالیه.
-
هشتادُ پنج
1394/08/30 23:05
وقتی فقط منتظرِ اینی که بردنِ تیمِ موردِ علاقت خوشحالت کنه و با یه فاجعه روبرو میشی مثلِ این می مونه که از یه هواپیما با یه چتر بپری و چتر باز نشه.
-
هشتادُ چار
1394/08/28 22:50
همیشه یه نفر هستش که بهت بگه فلان موزیک رو گوش کن و توام امتناع کنی. اینجور مواقع دلیلِ خاصی برایِ امتناع از اون موزیک نداری و حتی خودتم نمی دونی چرا نمی خوای گوشش کنی.دوباره اون اصرار کنِ که دانلودش کن و توام پیگیرش نباشی. بعدش که که اون آهنگ رو بزور گوش می کنی، حس می کنی باید از اول به حرفِ اون یه نفر گوش می دادی....
-
هشتادُ سِ
1394/08/26 20:10
نمی دونم بعضی از آدما هدفشون از اینکه مقدار درآمد یکی دیگه رو می پرسن چیه. این قضیه بارها برای من اتفاق افتاده و من نمی فهممش. چند وقت پیش من یه جا دعوت بودم که یه نفر اینکار رو تویِ جمع انجام داد و من منتظر بودم یکی دیگه یه حرفی بزنه و بحث عوض شه ولی ظاهرن اوناهم می خواستن جوابِ این سوال رو بدونن و این برایِ من آزار...
-
هشتادُ دُ
1394/08/25 21:04
نمی دونم من اینجوری ام یا بقیه هم اینجوری ان. وقتی که سطل آشغال رو خالی کردی یعنی کاملن خالی کردی و سطل آشغال تمیزِ، اون اولین آشغالی که می خوای بندازی توش حسِ خوبی بهت دست میده. هرچی فکر کردم که دلیلش رو پیدا کنم نفهمیدم. احتمالن فکر کردن من به این موضوع باعثِ تعجب میشه ولی خُب این در قبالِ فکرایِ دیگه ای که تویِ سرم...
-
هشتادُ یک
1394/08/21 21:28
گاهی وقتا هر اتفاقی، فرقی نمی کنه چی باشه، خوب یا بد، میره رو اعصابت. این "گاهی اوقات" کم اتفاق می افته ولی وقتی اتفاق بی افته حس می کنی روی کفِ زمین دراز کشیدی و سقف چسبیده نوکِ دماغت (تصور کن). اونوقتِ که نفس کشیدن سخت میشه، اونوقتِ که فقط باید بخزی، بعد از چند لحظه خزیدن، ضربانِ قلبت میره بالاتر. ترس...
-
هشتاد
1394/08/20 22:24
نمیشه. از هر چی بگذری، از کوکتل پنیری نمی تونی بگذری.
-
هفتا اُ نُ
1394/08/19 19:46
?what can i tell you my brother, my killer ?what can i possibly say Leonard Cohen - Famuos blue raincoat
-
هفتا اُ هَش
1394/08/18 21:14
این پُست به دلیل تغییر عقیده شخصی پاک شد.
-
هفتا اُ هَف
1394/08/18 02:18
پشتِ پرده تمومِ قصه های من، هیچِ بزرگ نشسته آواز می خونه ... .
-
هفتا اُ شیش
1394/08/15 14:18
نمی دونم چرا بعضی از سریال های مزخرف رو همچنان به دیدنشون ادامه میدم. شاید دارم به اون سریال فرصت میدم که بهتر بشه. نه تنها این کار رو انجام نمیده بلکه بدتر هم میشه. یکی از این سریالا سریال Arrow هستش (لینکش رو نمی دم چون واقعن ارزش نداره). خُب من این سریال رو از اولین قسمتش که تو شبکه CW پخش شد دنبال کردم با فصل اول...
-
هفتا اُ پَن
1394/08/14 21:18
... می دونم خودخواهانه این متن رو نوشتم ولی باید اینارو می ریختم بیرون.
-
هفتا اُ چار
1394/08/13 18:04
گاهی وقتا دراز کشیدی و مشغولِ فکر کردنی. یهو یه فکری میاد سراغت، فکرِ انجام یه کار. اینجا دُ حالت واسِ انسان به وجود میاد. حالت اول اینه که سریع از جات بپری و بری اون کار رو انجام بدی. حالت دوم اینه که یه ذره بیشتر دراز بکشی و شروع کنی به توجیه کردن خودت نسبت به انجام اون کار. خب من برای یه مسافرت پونصد کیلومتری که...
-
هفتا اُ سِ
1394/08/11 23:06
امروز تو تاکسی نشسته بودم.بین دو نفر رویِ صندلیِ عقب. سمت چپم یه پسر با یه ریشِ نصفِ و نیمه. از نظر هیکل تقریبا تو مایه های خودم ولی از نظر سنی از من کوچیکتر به نظر می اومد. سمت چپ منم یه دخترِ جوون نشسته بود. منم اون وسط هندزفری تو گوشم بود و آهنگ wind of Change از Scorpions Band پخش میشد و صدای این موزیک رو تا آخر...
-
هفتا اُ دُ
1394/08/10 23:29
پرتم کن ، به دورترین محالِ ممکن برای چشم بستن از خیالت ... .
-
هفتا اُ یک
1394/08/09 21:32
چقدر تو ذهنم با خودم حرف می زنم. واووو .
-
هفتاد
1394/08/08 20:45
از دستِ خودم اونقدر عصبانیم که اگه می تونستم جلوی خودم وایسم، تا می تونستم از خودم دور می شدم. وقتی یه کاری اشتباهِ و میدونی اشتباهِ چرا باید انجام بشه؟! بعضی اوقات واقعن از خودم تعجب می کنم. من متنفرم که از اون آدما باشم به دیگرون بگم فلان کارِ بد رو انجام نده و بعدش خودم انجامش بدم. بخاطرِ همین موضوع خیلی اوقات سعی...
-
شصُّ نُ
1394/08/08 19:47
one year after relationship 69 other years 96
-
شصُّ هش
1394/08/07 18:22
you drifted away to see the sun shining bono & Gavin -in the name of father Photographer: Toktam
-
شصُّ هف
1394/08/06 22:07
گاهی وقتا بدون هیچ دلیلی یه چیزی از تو گذشته میاد تو ذهنت. طوری از ذهنت رد میشه که انگار همون لحظه اتفاق افتاده. قبل از اینکه بخوام از اون چیزی که امشب از ذهنم گذشت بگم باید توضیح بدم که موسیقی تیتراژ یه فیلم خیلی مهمه. به اندازه خودِ فیلم مهمه و می تونه تو ماندگار بودنِ یه فیلم تاثیرِ زیادی داشته باشه، شاید الان فکر...
-
شصُّ شیش
1394/08/05 20:02
نمی تونم راجع بهت ننویسم. نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم. چون تو از معدود افرادی هستی که بهم حس میدی. نه یه حسِ سطحی و زودگذر. یه حسی که وقتی اتفاق می افته جدا شدنش ساعت ها طول می کشه. به غیر از اون کوچولو، تو تنها کسی هستی که دلم برات تنگ میشه. مثلِ امروز. امروز تو اون شلوغیِ محلِ کار چندین ساعت تو فکرت بودم و بارها این...
-
شصُّ پنج
1394/08/04 19:45
عجیب اینه که هیچ دُ نفری ازمون کنار هم نیست... .
-
شصُّ چار
1394/08/03 20:26
فقط به این فکر کن که، من و تو (تویی که الان در حالِ خوندنِ این متنی) صَد سال دیگه اسکلتیم. هیچ پوستی رو صورتمون نیست.
-
شصُّ سِ
1394/08/02 18:46
همه یجورایی از ترسیدن می ترسن. نمی دونم چرا. سعی می کنن زندگیشون رو طوری جلو ببرن که هیچ اتفاقی منجر به ترسشون نشه. هر حسی که وجود داره، فرقی نمی کنه چی باشه،ترس، شادی، ناراحتی، تنهایی، گریه، خندیدن، عصبانیت، برای اینه که تجربه بشن. تکرار بشن. تکرار و تکرار بشن. ترس یکی از اون حسایی هست که مهمه. باید تجربه اش کرد....
-
شصُّ دُ
1394/08/02 13:01
اینکه قبل از ورود از یه دری باید یه نفر ی باهات چونه بزنه که :" شما بفرمایید، نه شما بفرمایید" گیجم می کنه. چند روز پیش با همچین فردی برخورد داشتم، توی محلِ کارم. توی محل کار من دری وجود نداره، حداقل فعلن. ما از پیاده رویِ زمینی که قرار بود کارمون رو توش انجام بدیم رد می شدیم. یه فاصله صَد متری بود که باید...
-
شصُّ یک
1394/08/01 19:22
آهای آهای یکی بیاد یه شعرِ تازه تر بگه ... .
-
شَص
1394/07/29 20:34
Hey you ?Can you feel me