-
صدُ نوزدَ
1395/01/18 02:15
یکی از تصمیماتی که امسال من گرفتم اینه که برم پیش یه روانشناس. کسی ام چیزی بهم نگفته راجع به این موضوع. خودم به این نتیجه رسیدم. البته قبلن این موضوع رو چیزِ بدی می دونستم ولی الان حس می کنم نیازِ. روز به روزی که در حالِ گذشتنِ من حس می کنم. من مشکلاتِ اخلاقیم رو حِس می کنم. اعتراف به این موضوع کارِ سختی نبود برخلافِ...
-
صدُ هیجدَ
1395/01/04 23:35
- برم ببینم چطور از من استقبال می کنن. +باید منتظر چی باشم؟! - که در آغوش کشیده میشم یا فقط منو به سمت صندلی عقب هدایت می کنن. استیون اسپیلبرگ گاهی وقتا می تونه به قدری تو رو تحت تاثیر بذاره که ناخوداگاه در انتهای فیلمش شروع کنی براش کف زدن. Bridge of spies فیلمی هستش که الان دیدنش تموم شد. من تو زندگیم فیلمایِ زیادی...
-
صدُ هیفدَ
1395/01/03 20:37
یعنی همه اتفاقایی که من رو به هیجان می آوردن تموم شده؟!
-
صدُ شونزدَ
1394/12/23 18:16
بعضی اوقات قبل از یه دوره ی خوب یه سری آدما میان تو ذهنت و شروع می کنن به ناراحت کردنتِ،حالا ممکنه یه نفر باشه یا چند نفر. نه اینکه آدمای بدی باشن، نه، آدمای خوبین و تو از این ناراحتی که پیشت نیستن یا به عبارتی ... بیخیال. عادت کردم.
-
صدُ پونزدَ
1394/12/15 01:12
گاهی وقتا نصفِ شبا باید با محسن نامجو بشینی و اون بخونه و توام حالشو ببری. آقا یارِ جانی می خونه.
-
صدُ چاردَ
1394/12/13 02:29
از آدمایِ ضعیف باید فاصله گرفت. البته بعضیا شاید بمونن و کمک کنن ولی نظر من اینه که اگه فاصله گرفتن از اون شخص اون رو قوی تر نکنه پس موندن کنارش و کمک کردن بهش فقط یه مُسکن محسوب میشه. بعضی از پسرا فکر می کنن باید دختری که باهاش در ارتباطن ضعیف باشه. چرا؟ چون پسر بتونه تسلطِ کافی داشته باشه و جالبیش اینه که بعضی دخترا...
-
صدُ سیزدَ
1394/12/09 00:05
هروقت یکی بر میگرده به من میگه: دعا کن فلان مشکلم حل شه، تنها حرفی که من بهش می زنم اینه که با دعا مشکلت حل نمیشه.این یه مساله مشخصِ که مشکلات فقط دو راه واسشون وجود داره. یا حل میشن یا حل نمیشن،فرقی نمی کنه، در صورتِ کوچیک یا بزرگ بودنِ مشکل باید یه راهی برایِ حلش پیدا کرد و در واقع باید امیدوار بود که اون مشکل حل...
-
صدُ دوازدَ
1394/12/03 23:34
- شیش ماهه نیومدی، نگرانم عیدم نیای. - عید دیگه میام. این یه جور اعترافِ. اینکه من دلم برایِ شمال تنگ شده یجور اعترافِ. اینکه من دلم برایِ اون هوا و اون جاده ی سبز تنگ شده. برایِ خونه ای که توش بزرگ شدم و با امسال نزدیک به هفت و نیم سالِ که اونجا زندگی نمی کنم. خونه ای که پر از پستی و بلندی بوده. خونه ای که من رو...
-
صدُ یازدَ
1394/11/30 20:41
Fuck you anyway
-
صدُ دَ
1394/11/25 00:26
گاهی اوقات باید رویِ ورقی بخونی که هیچ ربطی به ورقایِ رویِ میز نداره. خیلی ها All in دادن باختن ولی خیلی ها هم بُردن.
-
صدُ نُِ
1394/11/11 19:39
حرف زدن معنی نمیده. گاهی وقتا صدا معنیِ خودش رو از دست میده. گاهی اوقات نباید نوشت. به هیچ عنوان نباید چیزی گفت. فقط باید دنبال کنی. فقط باید دستِ راستت رو بگیری بالا و شروع کنی یه چیزی باهاش بِکِشی، آروم بیاریش پایین و برخوردِ هرچی که معلقِ رو باهاش حس کنی. اینم نه.نمیدونم. گفته بودم. گفته بودم یه چیزی هست. یه چیزی...
-
صدُ هَش
1394/11/09 01:01
اگه یه روزی رسید که من دیگه ننوشتم، بدون که اینقدر عوض شدم که دیگه خیلی دیره.
-
صدُ هَف
1394/10/30 20:45
بهم میگه: دیگه تهران اومدنمون کنسل شد. منم خیلی سریع میگم: باشه منتظر می مونه تا من چیزی بگم، حس می کنم که جا خورده باشه از اینکه من هیچی نگفتم، شاید انتظار داشت من یه عکس العملی نشون بدم ولی خُب همون باشه کافی بود.
-
صدُ شیش
1394/10/29 21:37
رو باش ... !
-
صدُ پنج
1394/10/25 23:15
نمی خواد، خونه رو خودم تمیز کردم... .
-
صدُ چار
1394/10/23 03:26
تحت فشار بودن چیزی هستش که همیشه تویِ کارِ من وجود داشته و وجود خواهد داشت. مخصوصن تویِ پروژه ای که الان درگیرشم. نیروهای جدید که اضافه میشن و تازه کارن تویِ کارِ ما اولین چیزی که بهشون میگم اینه که:" جدایِ اینکه کار رو یاد می گیرید اینکار شخصیتِ شمارو می سازه و شمارو تبدیل به یه آدمِ دیگه می کنه اگه تویِ اینکار...
-
صدُ سِ
1394/10/19 03:52
معمولن قیافم صبحا عینِ پلیساست، شبا که دارم بر می گردم خونه عینِ دزداست.
-
صدُ دُ
1394/10/17 20:10
یجوری ام. دلم می خواد از واقعیت فاصله بگیرم. دلم یه تخیل می خواد. یه جایی که همه چیش فرق داشته باشه. تنها چیزی که نیاز دارم تویِ اون تخیل از واقعیت وجود داشته باشه موزیکِ.چون موزیک واسه همینه.واسه فاصله گرفتنه. دور شدنه. غریبه که نیستید، من از کلمه "دور شدن" خوشم میاد.کلمه خاصیه. مثل یه مردی می مونه تویِ...
-
صَدُ یک
1394/10/12 01:30
زندگی یه وقتایی باید اینجوری باشه. اینجوری که ساعت دوازده شب رفیقات که همکارتن پاشن بیان و از خواب بیدارت کنن با کلی خرت و پرت و خوراکی و بگن برو مشروبت رو وردارو بیار... .
-
صَد
1394/10/10 00:58
دور
-
نودُ نُ
1394/10/07 00:03
گاهی وقتا برایِ یه لبخندِ بزرگ، نیاز داری یک یا چند نفر بیان تو ذهنت و اون لبخند اتفاق بیوفته. وقتی مدت زمونِ زیادی می گذره از این اتفاق، اینو بدون که یه جایِ کارِ دِلت می لنگه. باهاش بد تا کردی، انگاری که یه بچه رو از بستنی دور کرده باشی. دِلت همیشه اتفاق می خواد. دِلت همیشه یه خوشیِ به خصوص می خواد. همیشه نیاز داره...
-
نودُ هَش
1394/10/04 20:17
من، بدترین داداشِ دنیام.
-
نودُ هَف
1394/09/30 21:26
خُب، امشب واسِ خیلی ها شبِ مخصوصیِ، مثلِ بعضی شبا یا روزای دیگه مثل عید و این حرفا ولی واسِ من هیچ فرقی با شبایِ دیگه نداره. امشب حتی منو جایی دعوتم کردند که می دونم غذایِ خوشمزه ای در کار بوده (یکی ازمعیارای من برایِ مهمونی رفتن غذایِ اون مهمونیِ) ولی نرفتم. داشتم فکر می کردم که چرا اینجوری شده.یعنی چرا من به این...
-
نودُ شیش
1394/09/27 19:14
کی بشه من تمامِ فیلمای موردِ علاقم رو با کیفیت 1080p Blu-ray Full HD یعنی بالاترین کیفیتِ ممکن، ببینم. لذتِ دیدنِ یه فیلم خوب رو صَد برابر می کنه. در حالِ حاضر مشغولِ بالا بردنِ کیفیتِ فیلمایِ خوبمم. مثلن میرم تو آرشیوم، نیگا می کنم کدوم فیلم حرف نداره.روش کلیک می کنم و می فرستمش تو سطلِ زباله و می رم تو سایتِ موردِ...
-
نودُ پَنج
1394/09/20 05:44
داشتم با خودم فک می کردم اگه من تویِ اون آزمایش بودم چجوری عمل می کردم. به هر دوتاش فکر کردم. به اینکه هم زندانی باشم و هم زندان بان. دیدنِ اون آزمایش به اندازه کافی فشارِ روانی ایجاد می کرد چ برسه به اینکه تویِ خودِ اون آزمایش باشی. در حین دیدنِ فیلم نسبت به دکتر Zimbardo حسِ کاملن بدی بهم دست داد ولی بعد از دیدنِ...
-
نودُ چار
1394/09/18 21:47
گاهی اوقات افراط، مثلِ خریدنِ یه شیشه خیارشور و دراز کشیدن روی تخت و دونه دونه خوردنش ، می تونه چیزِ خوبی باشه.
-
نودُ سِ
1394/09/16 20:36
امروز تا همین الان: هفتادُ پنج بار با من تماس گرفته شد و هشتادَُ سِ بار من تماس گرفتم و دَ عدد تماسِ بی پاسخ. فک کنم رکورد زدم. یکی از روزایِ سختِ چند سالِ اخیرو تقریبن گذروندم. ولی هیچکدوم مهم نیست. حتی ذره ای برام اهمیت نداره. من این مسیر رو انتخاب کردم پس تا تهش هستم چون می دونم اشتباه نکردم. چون می دونم از پسِش بر...
-
نودُ دُ
1394/09/11 19:53
دوباره. دوباره در حالِ اتفاق افتادنِ. دوباره اون کلمه رو جلویِ خودم می بینم. دوباره چیزی جلویِ من قرار داره که باهاش آشنام. اون وایساده. فقط چند قدم مونده. اون وایساده چون این چند قدم رو من باید جلو برم. ازش رد شم. موضوع این چند قدم نیست. موضوع عبور کردن نیست. موضوع دنیایِ پشتِ سرِ اون کلمه هستش. من سالها قبل این کار...
-
نودُ یک
1394/09/10 21:15
همه چی ساده اس. تنها چیزی که پیچیده اش می کنه خودِ ماییم. خودِ خودمون. رابطه ها رو خودمون ایجاد می کنیم. خودمون رو از درونِ یه سادگی به خاطرِ نیاز پرت می کنیم به درونِ یه پیچیدگی که منجر به حواس پرتی و از بین رفتنِ تنهایی و ایجادِ یک شکل از رابطه که می تونه آسیب زننده باشه. هیچوقت رابطه ها برایِ زمانِ زیاد جواب نمیدن....
-
نود
1394/09/07 19:02
حسِّ خوب یعنی از صبح تا نیمه های شب قرار باشه سرت گرمِ کارت باشه. حسِّ خوب یعنی حس کنی هرجا گیری بود تویی که از پسش بر میای. حسِّ خوب یعنی حس کنی سختی کشیدنات بی خودی نبوده. حسِّ خوب یعنی رد شدن از سِ ماهِ پیش. حسِّ خوب یعنی طراحی و اجرا باهم. یعنی باهم بزرگ شدن. یعنی کارِ لعنتیِ من.