صدُ سیُ سِ

یقه بالا ... .

صدُ سیُ دُ

چل و پنج روز میشه که سیگار رو گذاشتم کنار. بعد از هش سال برایِ اولین بارِ که اینکار رو انجام میدم. نه حسِ خوب دارم نه حسِ بد. سیگار یه رفیقِ خوب بود. ولی این اواخر داشت بهم آسیب می رسوند.باید می رفت کنار. تنها حسِ خوبی که بهم داد حرفِ یه دوستم بود که می گفت: تو اگه سیگار رو بذاری کنار دیگه چیزی و کسی نیست که نتونی بذاری کنار. بگذریم.

 امشب از او شباس که فقط می خوام هر چی تو مغزم هست رو بریزم رو این میزِ سفید. مشروب می خوام. خوبشم می خوام. یه ماهه نخوردم و الان نیاز دارم که مست بشم. خیلی وقت بود چیزی رو اینجوری نمی خواستم. الان تو تاریکی نشستم و دارم می نویسم. هیجانِ تاریکیِ منه که به من می گه همین الان و تو همین لحظه مست کن و موزیک گوش بده. مست کن و بزن بیرون. لعنتی. واسِ همینه که ایرلند رو دوس دارم و باز هم می رسیم به ناراحتیِ من از اینکه ایران بار نداره. یعنی واقعن به خودشون نمی گن اینوقتِ شب یکی مثل من بخواد مست کنه باید کجا بره؟ 

بی عدالتی... .

دارم به این فکر می کنم که آدرسِ بلاگ رو تغییر بدم. دیدی یکی می خواد تو زمستون یه جوری بره بیرون که کسی نشناسدش یقه پالتوش رو میده بالا. الان یه چی تو اون مایه هام.