امروز تو تاکسی نشسته بودم.بین دو نفر رویِ صندلیِ عقب. سمت چپم یه پسر با یه ریشِ نصفِ و نیمه. از نظر هیکل تقریبا تو مایه های خودم ولی از نظر سنی از من کوچیکتر به نظر می اومد. سمت چپ منم یه دخترِ جوون نشسته بود. منم اون وسط هندزفری تو گوشم بود و آهنگ wind of Change از Scorpions Band پخش میشد و صدای این موزیک رو تا آخر زیاد کرده بودم و گوش می دادم. بعد چند لحظه پسرِ سمت چپی آروم دُ بار زد رو دستم یعنی اینکه یه لحظه من موزیک رو قطع کنم. منم موزیک رو قطع کردم و یکی از گوشی های هندزفری رو از گوشم در آوردم و به پسر نگاه کردم تا حرفش رو بزنه که با یه لبخند گفت: صدایِ آهنگت خیلی بلندِ، واسِ من اصلن اشکالی نداره ولی گوشِ خودت بدجور آسیب می بینه. از طرزِ گفتنش خوشم اومد.منم بهش گفتم: واقعن؟ تو همین حین صدای آهنگ رو کم کردم و بهش گفتم: الان چی؟ می شنوی؟ که با خنده گفت: آره. گفتم: فهمیدی کدوم آهنگه؟ که فک کنم دقیقن اسم آهنگ رو گفت. دوباره صدا رو کم کردم و گفتم: الان چی؟ که گفت: من از آهنگ لذت می بردم به خاطرِ خودت گفتم. با خنده بهش گفتم: تو واقعن گوشات خوب می شنوه. که دختر سمتِ راستی هم با لبخند برگشت گفت: منم می شنوم (دخترِ خوشگلی بود). راننده هم خنده اش گرفته بود که من برگشتم گفتم: خوش به حالِ همتون که اینقدر خوب می شنوید. خلاصه اینکه تمام این مکالمات بدون هیچ گونه تشنج و در نهایت آرامش و لبخند، رد و بدل شدن و ظاهرن سلیقه افرادِ اون تاکسی تو موسیقی نزدیکِ هم بود. وقتی پیاده شدم به این فکر کردم که چقدر خوب میشه همه مثل اون پسر باشن. چیزی که اذیتشون می کنه رو به بهترین نحو بیان کنن. من همچین آدمی نیستم.