شصُّ شیش

نمی تونم راجع بهت ننویسم. نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم. چون تو از معدود افرادی هستی که بهم حس میدی. نه یه حسِ سطحی و زودگذر. یه حسی که وقتی اتفاق می افته جدا شدنش ساعت ها طول می کشه. به غیر از اون کوچولو، تو تنها کسی هستی که دلم برات تنگ میشه. مثلِ امروز. امروز تو اون شلوغیِ محلِ کار چندین ساعت تو فکرت بودم و بارها این سوال رو از خودم پرسیدم: که من نا امیدت کردم یا نه؟ و تنها جوابی که به ذهنم می رسید، باعث میشد اخم کنم. من معمولن آرزو نمی کنم. الان هم دوس ندارم اینکار رو انجام بدم. فقط این رو بدون که هر هدفی تو ذهنم داشته باشم بی شک یکی از اون هدف ها اینه که کاری کنم تو بهم افتخار کنی.

این رو می دونم که حتی یه ذره از کارایی که تو برایِ من انجام دادی رو نمی تونم جبران کنم. 

ببخش که واسِ خندوندنت ازت دورم.

امروز به یادِ تو بارها این آهنگِ دورانِ بچگی رو زمزمه کردم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.