پنجا

خُب.

من ریسک کردم. حقیقتش اینه که تو یک ماهِ اخیر داشتم بِش فکر می کردم و این اواخر دنبال جواب، واسه این سوال بودم  که آیا من شکست خوردم یا نه؟ دیگه امروز سعی کردم با خودم روراست باشم. به خودم خیلی آروم بدون اینکه هیجانی ایجاد بشه حالی کردم که شکست خوردم. اولین شکست کاری در مقابل یک ریسک. حالا من دُ تا انتخاب دارم، بیشتر از یک هفته اس به این دُ تا انتخاب فکر می کنم. ولی از اونجایی که من انتخابم رو خیلی وقت پیش انجام دادم، پس منتظرم ببینم چه اتفاقی قرارِ بیفته. یادم نیست دقیقا کی این جمله رو گفته ولی حرف خوبی زده: اینکه یه دوست تو دنیای تجارت پیدا کنی بهتر از اینه که یه دنیای تجارت رو، با یه دوست بنا کنی. 

واژه دوست اینجا افراطی هستش که در حقیقت این واژه همون ریسکِ من بود. نمی خوام بگم ناراحت نیستم ولی می دونم زمان حلش می کنه. الان تنها اتفاقی که اذیت کننده اس اینه که برنامه ی یه ساله ای که ریخته بودم کلن، از پایه تغییر کرد. خوبیش اینه که "تغییر" کلمه ی بدی نیست. از اول زندگیم برنامه های من به همین صورت پیش رفتن. چون اگه طبق برنامه بودن مسلماً من الان نویسنده ِیا نقاش یا ورزشکار بزرگی بودم ولی خوب نشدو من یک ریسکِرِ* بزرگ شدم. البته بدم نمیاد از این واژه.


*ریسکِر : این واژه ابداعی بوده و به فردی اطلاق می شود که زیاد ریسک می کند و قصدی برای کناره گیری از این موضع ندارد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.